گوشه ای از دنیای یک چوپان امروزی!

ماه رمضون

خداروشکر که به یک ماه رمضون دیگه رسیدیم و امیدوارم این اثرات وضعی این چند وقت اخیر اجازه بدن که از این ماه بتونم استفاده کنم.

 

آهنگ یک وجب خاک مجید اخشابی رو پیدا کنید و گوش کنید!!(الکی نگردید لینک نذاشتم! :) )

 

یه تعبیر بچه گانه از ماه رمضون: حالا یه ماه خورشید نمیتونه غذا خوردنِ(خوردنه ممنون بابت تذکر!) مارو ببینه(ان شاء الله)

 

میترسم! درست نیست. باید مواظب باشم. خدایا کمک کن!

 

پ.ن۱: پیرو پست قبلی پریروز ریش و سبیل‌هامو زدم! دست‌آورد یک ماهم برباد رفت.

پ.ن۲: پریروز فیلم گذشته اصغر فرهادی رو دیدم. خوب بود. میخواستم در موردش بنویسم گفتم شاید هنوز ندیدن. فقط یه چیز. خیلی پرتوقع نرید سالن!

 

۱۹ تیر ۹۲ ، ۰۴:۵۰ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان

آزادی برای همه

دیروز با دوستم رفته بودیم تی‌شرت بخریم. سمت ولیعصر. فروشنده یه تی‌شرتی داد که نگاه کنیم. بعد من از دوستم پرسیدم که این بهم میاد؟ گفت خب بگیرش جلوی آینه. بعد یه آقای نسبتن مسنی بود .گفت این به آدمای خوش‌تیپ میاد. منم حاضر جوابی کردم گفتم پس حیف به من نمیاد! اونم برگشت گفت چرا بهت میاد ولی اگه اونا رو بزنی! اولش متوجه نشدم چی میگه. ادامه داد که آره ریشاتو بزن.

بعد یه سری حرف زد که نمیدونم دانشجو نباید اینجوری باشه و ... . فروشنده و دوستم هم به کمکش اومدن! :)

در کل آدمی نیستم که به خاطر همچین مسایلی ناراحت بشم یا ناراحتیمو بروز بدم.

این چند روزی که خونه بودم هم حکایت مشابهی داشتم. یکی میگفت ریشات تار عنکبوت بستن! یکی میگفت یکمی به خودت برس و ... .

 

اصلن خودم هم همین نظرو دارم! یعنی دست خودم نیستا. بعضی از آدمای ریشو رو میبینم احساس خوبی بهم دست نمیده! بعد میگم خود من خودم هم که تقریبن همینطوری هستم!

نمیدونم.

- خب آراستگی خوبه. یعنی آدم بهتره آراسته باشه .

- افراد تا زمانی که باعث اذیت دیگران نشن در پوشش و رفتار آزادی دارن. ولی خب این مرز اذیت رو چه جوری میشه تعیین کرد؟

- عرف یک جامعه این مرز اذیت رو مشخص میکنه.(؟)

- بعد این عرف آیا چیز ثابتیه؟ مثلن اگه امروز ریش رو دوست نداره، یه چیزایی دیگه رو دوست داره. فردا قراره به چه سمتی بره؟

- آیا درسته که به خاطر زندگی در اجتماع سعی کنیم حتمن رضایت عرف رو کسب کنیم؟

- یا نه . مثلن ممکنه بگیم من دوست ندارم فلان هنجار رو رعایت کنیم.(البته فکر میکنم لفظ هنجار برای این شرایط مناسب نباشه)؟

- مثلن ممکنه . من بگم. به درک که مردم از ریش بدشون میاد. من میخوام ریش نگه دارم. اونوقت آیا من حتمن باید دلیل و ایدئولوژی و منطقی داشته باشم برای این عرف شکنی؟ مثلن حتمن باید بیام این کارم رو ربط بدم به دین. نمیخوام بگم که حکم دین در این مورد چیه و ... .

ببینید هر وقت صحبت از آزادی پوشش در جامعه میشه. اولین تصویری که تو ذهن بیشتر مردم شکل میگیره، یه نفریه که مثلن یه لباس عجیب غریب پوشیده. یا مثلن خانمی که پوششش متفاوته و ... . 

بعد مثلن یه پسری که یه لباس عجیبغریب با یه مدل موی عجیب‌غریب‌تر میاد و با چنان سوزی از آزادی حرف میزنه که آدم دلش میسوزه. من نمیگم که اینا حرفشون اشتباهه. میگم بنا به دلایلی داریم از اون ور بوم میفتیم.

شاید اون آزادی که اونا میگن توسط نهادهایی دولتی یا غیره سلب شده. ولی این آزادی که من میگم داره توسط خود ما مردم از بین میره.

خود ما که داریم آزادی رو از یه عده‌ای میگیریم. من اینو نه به این خاطر که خودم بین این آدما باشم میگم. بازم میگم این بخش از زندگی من دلیل خاصی نداره که بخوام روش تاکید کنم. یعنی ممکنه امروز ریش بذارم و فردا از ته بزنم. 

خودم رو از همون دسته‌ی سلب کننده آزادی میبینم. همینایی که وقتی یه دختر ِکوچولو میبینن که چادر سر کرده، مسخره‌ش میکنن. همینایی که وقتی تو پارک یا یه جای تفریحی یه چادری میبینن، حالشون بهم میخوره و میگن که ... .

همینایی که تا یه آدم ریشو میبینن بهش انگ اُمّل بودن میزنن. بعد هم ربطش میدن به یه نهادی جایی و ... . 

بیایید از خودمون شروع کنیم. یه کمی ظاهر بینی رو بذاریم کنار. دقیق نمیدونم. یه مدته برام سواله که ظنّ ِ بد داشتن چقدر گناهه؟ و این ظن رو با یکی دیگه در میون گذاشتن چی؟

 

// یه خاطره خواستم بنویسم بعد گفتم درست نیست. اینایی که تا یه آدم بدحجاب میبینن هزارتا ظن بد میکنن. و مثلن اگه طرف آشنا باشه میشینن پشتش حرف میزنن. به قول یکی از استادای دانشکده اینایی که دارن داعیه دین و مذهب میکنن، خب بابا تو همون دین گفته که این کار شما جزو بدترین گناهاست. شاید اون آدم فقط یه مشکل پوشش رو داره. شما از کجا میدونید اوضاتون از اون بهتره؟

۱۶ تیر ۹۲ ، ۲۱:۵۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

درست بنویسیم(کسره یا ه)؟

خب یکی از مشکلات خود من همین مورد بود. 

برای شما هم شاید پیش اومده که ندونید آخر یه کلمه‌ای باید "ه" بذارید یا " ِ(کسره)"

 

به صورت اتفاقی این مطلب رو خوندم و به نظرم مفید اومد که بقیه هم به این قاعده ساده عمل کنند. چون به نظرم حتی محاوره نویسی هم یه هنجارها و قواعدی داره و بهتره رعایت کنیم.

 

خلاصه‌ش اینه که اگه آخر یه کلمه‌ای "است" به خاطر محاوره حذف شده "ه" بذارید. در غیر اینصورت کسره

 

مثال:

هوای گرمه و دلم یه نوشیدنی ِ خنک می‌خواد!

 

یه چیز ِ مهم در مورد دوست صداقتشه!

 

برای مثال‌های بیشتر و البته توضیح بهتر میتونید به این لینک مراجعه کنید. 

 

بیایید با رعایت همچین قواعدی محتوای بهتری در وب داشته باشیم.

 

چند وقتیه به ذهنم زده که یک سری قواعد هم برای فینگلیش نویسی وضع بشه. من واقعن خیلی خیلی بدم میاد از فینگلیش نوشتن. ولی به نظرم دیگه چاره‌ای نیس . و حداقل برای قابل تحمل کردن وضعیت لازمه یه سری قاعده رعایت بشه.

۱۵ تیر ۹۲ ، ۲۲:۴۵ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان

وقتی بچه‌ها کوچک هستند برید مسافرت

داییم همیشه میگفت تا وقتی بچه‌ها(ما) بزرگ نشدن تا میتونید برید مسافرت. چون وقتی بزرگ میشن دیگه هماهنگ کردن وقت و سلیقه‌شون سخت‌تر میشه. راست میگه.

بچه‌تر که بودیم کلا از کل سفر لذت میبردیم! مثل الان نبود که بخاطر زود برگشتن و رسیدن به چندتا کار شخصی همه‌ش لابی کنیم و به صورت نامحسوس سفر رو کوتاه‌تر کنیم که هوا بده و ... .

در کل خوش گذشت. فکر کنم اولین باری بود که چیزی برای خودم نخریدم! تقریبن همیشه هر جا برم یه چیزی پیدا میکنم. اینبار هم با اینکه خیلی دوست داشتم یه چاقوی خوب بخرم ولی پیدا نشد و بقیه جنس‌ها هم یا بی‌کیفیت بودن یا نسبت قیمت به کیفیتشون بالا بود.(حتی بالاتر از تهران)

 

پ.ن : یه پست در مورد فیدلی باید بنویسم

----- : دوستان کمپین زدن که به فیسبوک برگردم!

----- : چه درونم تنهاست! گاهی وقتا سخته شاد بودن. حداقل حفظ ظاهر میکنیم!

۱۳ تیر ۹۲ ، ۲۳:۳۹ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
چوپان

مسافرت خانوادگی

دیروز عصر به مامانم زنگ زدم. گفت که برنامه‌ت چیه برای آخر هفته. میخوایم بریم مسافرت. 

 

راستش چند وقته دلم لک زده بود برای یک مسافرت خونوادگی مثه اون قدیما. یه سالی که به خاطر کنکور من زیاد نتونستیم بریم مسافرت. یک سال هم منتظر کنکور خواهرم بودیم. 

البته این مدت مسافرت رفتما ولی مزه‌ی اون مسافرت‌های قدیمی هنوز زیر زبونمه. این که بشینیم تو ماشین بزنیم به دل جاده. بریم جاهایی که نمیشناسیم. بعد بابام هر ۲-۳ ساعت نگه داره که پیاده بشید یه کمی قدم بزنید.

یا مثلن شب دیر وقت رانندگی کنه و من و مامانم صحبت کنیم که خوابمون نبره!

برسیم یه جایی و به جای هتل و مسافرخونه بساط چادر رو راه بندازیم.

 

عاشق این سفرهام. خدا کنه این سفر یکی دوروزه هم خوش بگذره!

////////

این کار انتخاب رشته قشنگ دهان منو مسواک کرد!(به قول یه نفر) یعنی هر کی میاد یه دل سیر شکوه میکنم از زمین و زمان.

//

رفتم زبان تعیین سطح کردم برم یه کمی مکالمه زبان یاد بگیریم(از خیلی پایه!)

/

دلم و در واقع ذهنم پره از حرف. منتظر فرصت میگردم بنویسمشون. فعلن ۲-۳ روز دور میشیم از زندگی مجازی و واقعیتر زندگی میکنیم.

 

یاحق!

۱۱ تیر ۹۲ ، ۱۴:۲۸ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
چوپان

کنکور۹۲

خب امروز کنکور ریاضی و هنر برگذار شد. یادش بخیر دوسال پیش چنین روز و شبی. من چنین شبی نشستم سوالارو دانلود کردم بعد گزینه‌‌هامو تا یادم نرفته وارد کردم و که بعد بتونم درصد بگیرم. از شانس من تقریبن هر درسی رو ۱۰ درصد کم حساب کرده بودم.

بعد روزی مثه فردا هم کنکور زبان بود . یادمه پاشدم با بابام رفتیم جمعه‌بازار کباب خوردیم!!!

بعد عصر بعد کنکور خونواده رفته بودن بناب! منم یادمه تا دیروقت با بچه‌ها بیرون بودم. 

////

فردا کنکور تجربیه. خواهرم کنکور داره. امیدوارم موفق باشه و البته واقعن به نظرم کنکور در مقابل زندگی اتفاق خیلی خیلی کوچیکیه.

 

///

از طرف دیگه من الان دو روزی میشه که درگیر کار تبلیغات این مرکز انتخاب رشته‌ام که میخوایم با بچه‌ها راه بندازیم. یعنی قشنگ آدمو تا مرز دلسردی جلو میبرن. یه بار طراح بنر اذیت میکنه. یه بار یار نداریم برای پخش تبلیغات. یه بار دیر میکنیم و چاپ خونه‌ی باز پیدا نمیشه. آخرش فرشته‌هایی مثه پدر آدم میاد و خیلی از این مشکلات رو حل میکنه تا بفهمی که تجربه و آشنایی یه چیز دیگه‌س.

 

//

بعد من میتونستم برم خونه ولی نرفتم.

/

 

۰۶ تیر ۹۲ ، ۲۳:۴۸ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان

تنهایی یک روزه رفتم قم

خب دیشب بعد از اینکه از خسته از دوچرخه‌سواری برگشتم. با دوستان رفتیم سوله و فوقبال بازی کردیم. قشنگ له شدم!

شب هم فقط ۱ ساعت خوابیدم. ساعت ۵ از خوابگاه زدم بیرون.

۵:۱۵ رسیدم مترو طرشت. درش بسته بود. تا ۵:۴۰ منتظر موندیم. درهاشو باز کردند رفتیم تو . ساعت حدود ۶ مترو اومد. خلاصه ۶:۴۰ من ترمینال جنوب بودم. یه اتوبوس کاشان پیدا کردم. سوار شدم. ساعت ۷:۲۵ حرکت کرد.

ساعت حدود ۹ میدان "۷۲ تن" قم پیاده شدم. هوا خیلی خیلی گرم بود. تازه فهمیدم که گرما رو نه میشه با زبان بیان کرد و نه حتی با تصویر. گرما باید چشید. باید لمسش کرد. سوار تاکسی شدم. حرم مطهر.

نماز ظهر و عصر. بعدش یه نفر از بچه‌های دانشگاه رو به صورت اتفاقی میبینم. اونم تنهایی اومده. نهار اون‌ رو میخوریم. بعد میریم جمکران.

بعد هم برمیگردیم. خیلی خیلی خوش گذشت.

با خستگی دیروز و خستگی امروز + تو اتوبوس نشستن پاهام کاملن بی‌حس شدن. لاکتیته شدن!

با همه‌ی سختی‌هاش ولی خیلی لذت بخش بود. خیلی وقت بود که دلم میخواست شروع کنم یه سری مسافرت‌ رو به شهرهای ایران. 

دوست دارم بتونم مثلن تنهایی برم. یا گرو‌ه‌های خوب.

اصلن یه دلیلم برای اینکه فعلن قصد ازدواج ندارم همین قسم سفرهاست!(حالا کی خواست!) دلم میخواد از کلی از این سفر کرده باشم.

 

 

بسیار سفر باید ...  :)

۰۴ تیر ۹۲ ، ۰۰:۴۵ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان

نیمه شعبان

امروز بعد کلاس آز مدار رفتم شرکت. بعد خواستم برگردم خوابگاه دیدم الانه که والیبال شروع بشه. با هزار مصیبت به صورت اینترنتی پخش زنده‌شو پیدا کردم و نشستم به تماشای والیبال! بازی در ست پنجم و بالاخره به نفع ایران تموم شد.

بعد پاشدم بیام بیرون. دیدم همه جا دارن شربت و شیرینی میدم. زد به سرم که برم دوچرخه سواری.

یه چیزی هست به اسم رندم واک! من این بار رندم بایک زده بودم. گفتم میرم صادقیه برمیگردم. جایی رو نمیشناختم. بعد دو سال زندگی تو تهران هیچ‌کجا رو نمیشناسم. به زور میون اون همه جمعیت توی خیابونای شلوغ تهران دوچرخه میروندم. هرچقدر که دوچرخه وسیله‌ی خوبیه تو شهرای کوچیک همونقدر دردسرساز و بده برای شهری مثه تهران!!

خلاصه با هزار مصیبت رسیدم صادقیه. رسیدم همونجایی که دوسال قبل تابستون بعد برای همایش انتخاب رشته دانشگاه اومده بودم.

خب کاری نداشتم اونجا. یه کمی بین خیابانها و کوچه‌ها گشتم. هیچ‌جا رو نمیشناختم. راه برگشت رو هم نمیدونستم!(همون جوری که نمیدونستم از کجا اومده بودم!) خلاصه بازم زدم به کوچه‌ها و خیابان‌ّهای فرعی. یه جایی دیدم . یادم افتاد سال قبل این‌طرف اومده بودیم برای شام. با هزار زحمت رفتم اونور خیابان. بازم یه کمی بالا پایین رفتم. بالاخره یه ایستگاه مترو دیدم. کوتاه کنم. با هزار زحمت رسیدم به ورودی مترو طرشت که برام آشنا میومد. دلم می‌خواست یه ساعت دیگه هم توی این شهر گم می‌شدم. البته توی این گم‌شدن خواسته، گاهی شربتی میخوردم. دوست داشتم این حالت گشتن رو.

خلاصه رسیدم محله. محله عجب غوغایی بود. همه‌ی محله اومده بودن بیرون. هرجا رو نگاه می‌کردی گل بود و چراغ و پذیرایی و مردم!

رسیدم خوابگاه. خسته. خیس عرق.

 

این بار اونقدر دیگه حالم بد بود که حتی ننوشتم که ۲۱ام رفتم شهر. و حتی ننوشتم که دیروز رسیدم تهران. 

ننوشتم که چقدر برام بد گذشت شهر. این که چقدر احساس تنهایی کردم و چقدر به تنهاییم لطمه خورد. چقدر دلم می‌خواست یک دوستی پیدا می‌شد بهش میگفتم بیا بریم ماهیگیری. بیا بریم بهشت زهرا. بیا بریم یاس شکسته. نبود. ننوشتم که چند روز عصر تنهایی اومدم رفتم بیرون و اتفاقی یکی رو میدیدم و چند قدم به اجبار باهاش میرفتم و چند کلامی هم حرف می‌زدم. چند بار تنهایی رفتم کنار رودخونه. 

اومدم تهران. اینجا هم باز همون تنهایی. باز همون جای خالی دوست. دوستی که بهش بگم فردا پاشو بریم قم! پاشو بریم یه جایی یه کم دعا کنیم. بلکه درست بشه این حال و روز بد.

 

زد به سرم که فردا پاشم برم قم! ان شاء الله اگه قسمت باشه میرم. همین جوری بدون تصمیم قبلی.

خدایا کمکم کن. خدا به همه کمک کن!

 

راستی این عید رو به همه تبریک میگم. یه مدحی بود که من راستش از خیلیا شنیده بودم ولی خودم کامل گوش نداده بودم. امروز لینکشو یه نفر گذاشته بود. توصیه میکنم گوش کنید!

 

سحر یاد ما باش ...

 

۰۳ تیر ۹۲ ، ۰۲:۰۹ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان

شروع تابستون ۹۲

برگشتم تهران.

برای شروع یه تابستون. برای شروع یه زندگی. دیروز تولد آیلین خانوم بود! شیرینی تولدشم آورده بود برام.

یه فصل تازه در زندگی. میخوام اسمشو بذارم فصل دوستی و دوست داشتن. فصل مهربونی و خوبی. 

میخوام تابستون چندتا کار فوق برنامه بکنم. مثلن اره مویی‌مو آوردم خوابگاه. 

 

////////////

امروز (یکشنبه ۲ تیر) یه عزیزی یه قرار مهم داره!!! (دکتر لو دادم؟!)

 

////////////

 

خیلی خیلی نیاز دارم که یه مشاور یا روان‌شناس یا اصلن یه دانشجوی روان‌شناسی بیاد نفوذ کنه به اعماق افکار و ذهنم. مثه یه پنبه‌زن همه‌ی رشته‌های فکری‌ ذهنم رو حلاجی کنه. یه نفری که بتونم بهش اعتماد کنم نه این دکترایی که ... .

 

///////

خدایا در این فصل خودت کمکم کن. اگه کسی از پست‌هام خوشش نیومد مجبور نیس بخونه. 

 

/////////

کمک کردن و خوبی کردن به دیگران ، خودخواهانه ترین کار دنیاس! یه کم خودخواهی بکنیم.

 

//////// تازگی یه مقدار تنهاییم لطمه خورده. نمیدونم یا باید برگردم و مداواش کنم؟ یا این که تنهاییمو رها کنم.

۰۲ تیر ۹۲ ، ۰۲:۰۷ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
چوپان

۲۹ خرداد ۹۲

روز جوان مبارک!

 

"این همه برای بیچاره شریعتی جک ساختید ، امروز سالگرد فوتشه . یه فاتحه‌ای حداقل"

 

دیروز فوتبال راهی جام‌جهانی شد. 

 

رعایت انصاف خیلی خیلی کار سختیه. اینکه آدم بتونه از خنده و شوخی و جو دل بکنه و دنبال انصاف باشه سخته.("متچکریم روحانی")

 

کم‌کم جمع کنم پاشم برم تهران.

 

چندروزیه  L2TP بازه ولی به صورت متناوب قطع میشه

 

 

۲۹ خرداد ۹۲ ، ۱۷:۴۳ ۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
چوپان